تالین ساهاکیان – آلمان
از همان زمان کودکی دیدن گوسفندهایی که جلوی قصابیها، در کوچهها و خیابانها، جلوی منازل و دستههای سینهزنی و غیره برای ذبحشدن بسته میشدند، برایم یکی از تلخترین، وحشتناکترین و فلجکنندهترین صحنهها بود. در واقع، دیدن همین صحنهها بود که بعدها سرانجام باعث شد من گیاهخوار شوم، بدون آنکه حتی یک فرد گیاهخوار در تمام عمرم دیده باشم یا چیزی در مورد گیاهخواری شنیده باشم… در آن دوران، حتی بسیاری از قصابیها گوسفندها را در خیابان ذبح میکردند و گریزی از دیدن این صحنهها نبود. وقتی کمی بزرگتر شدم، بیشتر اوقات یک حبه قند برای گوسفندهایی که ممکن بود در راه ببینم، همراه داشتم. دیدن این حیوانات حتی قبل از رسیدن به دقایق آخر برایم کُشنده بود، من میتوانستم ذرهذرهٔ آشوب و ترسشان را با همهٔ وجودم حس کنم و دلم میخواست به آنها آرامش بدهم، حتی اگر برای چند دقیقه باشد، ولی دیدن آنها در لحظهٔ ذبح از توانم خارج بود و هر بار که ناخواسته و بهطور تصادفی چنین تصویری را از دور میدیدم، تا روزها و هفتهها درگیر و افسرده بودم و البته چون گیاهخوار نبودم، عذاب وجدان خیلی زیادی داشتم (ولی توجیه شده بودم که بشر مجبور است گوشت بخورد).
دبیرستان بودم. اگر درست یادم باشد، عصر یک روز پنجشنبه بود که به خانهٔ یکی از همکلاسیها که منزلش در محلهٔ خودمان بود، رفتم تا دفتر جبرش را از او امانت بگیرم. بهکل فراموش کرده بودم که آن روز قرار بود خواهرش بعد از سالها دوری از ایران همراه فرزند چندسالهاش از خارج بیاید. وقتی در حیاط را تا نیمه باز کرد، متوجه شدم که چه وقت بدی را انتخاب کردهام. داییاش که در طبقهٔ بالای خودشان زندگی میکرد، همراه چند نفر دیگر رفته بودند خواهر و خواهرزادهاش را از فرودگاه بیاورند و او منتظر بود که مسافران هر لحظه از راه برسند. دفتر را از او گرفتم. او را صدا زدند و او با عجله به داخل اتاق دوید. من هنوز جلوی در بودم و دفتر جبر را ورق میزدم و مردد بودم که آیا همانجا صورت مسائل را رونویسی کنم یا دفتر را با خودم ببرم. ناگهان از حیاط صدای نعرهای وحشتناک به گوش رسید. سریع در را تا آخر باز کردم و ای داد! همان موقع در گوشهٔ آن حیاط بزرگ، جلاد داشت گوسفندی را به زمین میکوبید تا سرش را ببرد. میخکوب شده بودم و توان حرکت نداشتم و صحنهای که آنقدر از آن فراری بودم، خیلی سریع در برابر چشمانم اتفاق افتاد و خون بود که در کاسه و اطراف میریخت…
در را بستم و همانجا در خیابان پشت در خانهشان روی زمین نشستم، انگار مرا هم کشته بودند. بعد از چند دقیقه با پاهای سست و ضعف شدید بهطرف خانه راه افتادم. احتمالاً برای آنکه نوهٔ خانواده کشتهشدن گوسفند را نبیند، تصمیم گرفته بودند قسمت کثیف کار را قبل از رسیدن او انجام دهند. فکرم بدجوری درگیر و پریشان بود. چیزی که حتی بیشتر آشفتهام میکرد، حالت طبیعی و خوشحال دوستم موقع بازکردن در بود. آیا او حتی یک ذره به آن گوسفند بیچاره که میخواستند سرش را ببرند، فکر نمیکرد؟ چطور ممکن است کسی فکر کند کشتن یک حیوان نگونبخت و بیدفاع، سلامت مسافرش را تضمین میکند؟ روز بعد هم آشفته بودم. تصمیم گرفتم روز شنبه در مدرسه با او صحبت کنم و از او بپرسم آیا این کار اصلاً او را ناراحت نکرده است؟ آیا نمیخواهد یا نمیتواند جلوی این رسوم خشونتآمیز را بگیرد؟ ولی روز شنبه او به مدرسه نیامد. در واقع، او یک هفتهٔ تمام به مدرسه نیامد. ماشین داییاش در همان راه فرودگاه به منزل تصادف کرده بود. دایی فوت شده بود و خواهر و خواهرزاده بهشدت آسیب دیده بودند. هرگز در مورد این موضوع با او صحبت نکردم.
آمار تصادفات و مرگومیر ناشی از تصادفات در ایران بسیار بالاست. این در حالی است که متأسفانه گروه خیلی بزرگی از مردم ایران برای مسافران و وسایل نقلیهشان خون حیوانات بیدفاع را میریزند تا آنها را به ظن و گمان خودشان در مقابل «چشم بد» و تصادفات و بلایا «بیمه» کنند. آیا این ربطی به آمار مرگومیر دارد؟
برای کسی مثل من که فکر میکند دنیا از قوانین فیزیکی پیروی میکند، دلایل این آمار بالای مرگومیر کاملاً مشخص است: جادهها و خیابانهای غیراصولی، وسایل نقلیهٔ ناامن و عدم رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی از سوی مردم. پس نه «قربانیکردن حیوانات» این آمار را جابهجا میکند و نه «قربانینکردن حیوانات». اما اگر به آمار و استانداردهای زندگی کشورهای مختلف نگاهی بیندازیم، میبینیم که ارتباط مستقیمی میان معضلات و مشکلات اجتماع و سطح خرافهپرستی در جامعه وجود دارد. بهعبارت دیگر، هر چقدر مردم یک جامعه به خرافات پایبندترند، کیفیت زندگیشان کمتر و بلاها و معضلاتشان بیشتر است: تصادفات بیشتر، ناامنی اجتماعی بیشتر، خشونت بیشتر… دلیل این امر آن است که جهل دو میوه دارد: خرافات و بیمسئولیتی. ارتباط بین اینها را در همهجا میتوان مشاهده کرد: سازندهٔ وسایل نقلیهای که با کمترین علم و تخصص و «الله بختکی» وسیلهٔ نقلیهای را میسازد که نه در زمان تصادف کیسهٔ هوایش باز میشود، نه بدنهٔ مقاومی دارد، نه در ساخت آن هیچ اصل ایمنیای رعایت شده است… ناظری که با کمترین علم و تخصص و حداقل مسئولیتشناسی و مسئولیتپذیری و «الله بختکی» به این خودروها مجوز میدهد… کارگری که «الله بختکی» قطعهای را درست یا تعمیر میکند… مسافری که بهجای رعایت اصول رانندگی خودش را با خون مرغ و گوسفند بیمه میکند… واقعیت این است که جهل، خرافهپرستی را تشویق میکند و خرافات باعث پایدار و ادامهدارشدن جهل و تمایل بیشتر بهسمت رفتارهای غیرمسئولانه میشود، چون شخص را تشویق میکند بهجای تکیه بر علم و خرد و منطق، به امیدها و تضمینهای پوچ و واهی دل ببندد و هیچ تلاشی برای رفع جهل خود نکند…. و این چرخهٔ معیوب، مرتب خود را تکرار و تشدید میکند.
اما سهم خرافههای «خشونتآمیز» در سقوط یک اجتماع به اینجا هم ختم نمیشود. آیا میتوان از جامعهای که تقریباً بههر مناسبتی، از عروسی گرفته تا ماتم و عزا، از تولد کودک گرفته تا مرگ عزیزان، از خرید یک موتور گرفته تا ساخت یک هواپیما، تا افتتاح یک ساختمان، تا مراسم مذهبی، شریک و شاهد بستن دستوپای یک حیوان و بریدن گلویش است، انتظار نگهداشتن حرمت جان و کرامت نفس و مهربانی داشت؟ آیا چنین جامعهای برای اقدام به خشونت و زیرِپاگذاشتن حقوق دیگران مستعدتر نیست؟ در ذهن کودکی که بارها و بارها شاهد بریدهشدن گلوی یک حیوان بیدفاع است، چه میگذرد؟ از دو حالت خارج نیست: یا غم و شوک این لحظات را برای همیشه بر دوش میکشد و رنج میبرد یا نسبت به درد و رنج دیگران بیتفاوت میشود و گرانبهاترین و لذتبخشترین خصلت انسانی یعنی مهربانی و همدردی با موجودات دیگر را از دست میدهد و لذت واقعی زندگی را تجربه نمیکند…
اما اجازه بدهید از دیدگاه کسانی هم که معتقدند در دنیا عدالت و حسابوکتابی غیر از قوانین طبیعی هم هست، به قضیه نگاه کنیم و فرض کنیم که در دنیا عدالتی وجود دارد و ما تقاص (کارمای) کارهایمان را پس میدهیم. اگر بهاندازهٔ سر سوزنی عدالت و حکمت در این دنیا وجود داشته باشد، بر اساس چه منطق و کدام حسابوکتاب کسی که خون میریزد و وحشت میآفریند، باید روی آرامش و خوشی را ببیند؟! آیا این عین عدالت نیست که جواب دنیا یا خِرد حاکم بر آن به ایجاد رعب، وحشت، اضطراب و خونریزی، بلا و رعب و وحشت و خونریزی باشد؟ آیا این عین حکمت نیست که دنیا پژواک صدایی باشد که در گوشش میریزیم؟ پس بهراستی این همه جهالت و جنایت برای چیست؟